پله پله تا ملاقات خـــــدا

نسیم کوی جـــانــــــــــان است قرآن                   شمیم عطر رحمان است قرآن......

پله پله تا ملاقات خـــــدا

نسیم کوی جـــانــــــــــان است قرآن                   شمیم عطر رحمان است قرآن......

سلام به همه ی همتون خصوصا اون هایی که گل های بهشتن! از این که این وبلاگ روانتخاب کردین ممنون😍
اینجا و دراین وبلاگ مطالب مذهبی با موضوعات مختلف قرار میگیره...امیدوارم خوشتون بیااد همچنین منتظر نظرات گرم و سازنده تون هستم... سپاس از همراهیتون

بایگانی

لوتای سرکوچشون نبودن؟!


تمام ذهنیت بی خود و بی جهت مخ مبارک رو دیلیت کردم و یه لبخند از سر شوق که حتی متوجهش هم نشد بهش زدم



سکانس دوم:


تو سالن هر کدوم یه گوشه نشسته بودیم و الکی وقت تلف می کردیم


کتاب رو از تو کیفش در آورد


یه لحظه همه ی نگاه ها به سمتش برگشت


_وااااااااای پشمام ( با صدای بلند و لبخند طعنه آمیز!)


+ عه یاسی ! این حرفا چیه من همه ی این کتابو حفظم


من عاشق شهیدام!


_.......


و....


همینطور نگاهشون میکرد 


طعنه هاشون که تموم شد


نوبت من رسید!


باید جبران مافات می کردم


بلند گفتم : اصن چرا باید پشماتون بریزه؟!!!!!


هه اگر شخصیت این کتاب یه سرمایه دار تراز اول اروپایی یا آمریکایی بود


شک نکنید که کتاب زندگیش جایزه نوبل می‌گرفت و پرفروش ترین کتاب سال میشد


دیگه هیچکس چیزی نگفت و همه حرف رو عوض کردن


با نگاه خندونش ازم تشکر میکرد


به این میگن یه حال خوب!



پ.ن : کتاب سلام بر ابراهیم فراموشتون نشه!



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۷ ، ۲۱:۰۰
researcher Quranic

🏴🏴


سالروز وفات حضرت ام‌البنین سلام الله علیها را تسلیت عرض می نماییم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۷ ، ۲۰:۵۷
researcher Quranic


📚ایستگاه مطالعه

📎زندگینامه شهید محمد هادی ذوالفقاری



دریافت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۷ ، ۱۴:۰۵
researcher Quranic

💠داستانک:


🔹شب اول محرم بود. شیخ حسن رفته بود به یکی از دهات اطراف همدان برای روضه خوانی، هنگام برگشت قدری دیر کرده بود و درب دروازه شهر را بسته بودند. نه امکان برگشت به ده را داشت و نه صبر بر پشت دروازه، در زد، متوجه شد علی گندابی در حال مستی قداره بسته پشت در مشغول داد و فریاد است. چاره ای نبود، مجدد در زد، در باز شد وقتی چشم علی گندابی به شیخ افتاد گفت آشیخ حسن این وقت شب اینجا چه میکنی؟


🔹گفتم: رفته بودم ده روضه بخونم.


🔹گفت: شما هم مسخره کردین هر روز روضه روضه روضه.


🔹گفتم: علی امروز با همه وقتا فرق میکنه.


🔹گفت: چه فرقی میکنه؟


🔹گفتم: امشب شب اول محرمه. تا علی این را شنید با سر به در و دیوار کوبید و تکرار کرد، علی محرم آمد و تو مشروب خوردی.ای بی‌حیا!


🔹پس از چند دقیقه رو به من کرد و گفت باید همین الان برام روضه بخونی. چون مست بود نمی خواستم براش روضه بخونم، اما هر چه کردم نشد. تهدید کرد. در آخر گفتم منبــــــر ندارم. دیدم خم شد و گفت بشین روی کمر من و بخون.


🔹چاره ای نبود نشستم و شروع کردم به مقدمه خواندن.


🔹ناگهان با عصبانیت بلند شد و فریاد زد معطلم نکن مستقیم برو در خونه قمر منیر بنی هاشم ابوالفضل العباس(ع).


🔹بگو علی اومده. من هم شروع کردم.


🔹ای اهل حرم میر و علمدار نیامد، سقای حسین سید و سالار نیامد


🔹دیدم که هی بالا و پایین میرم، دقت کردم دیدم علی گندابی مست لایعقل داره به پهنای صورت اشک می‌ریزه و التماس می‌کنه.


🔹خلاصه روضه که تمام شد بلند شد اشکاشو پاک کرد و از من تشکر کرد و گفت: ممنونتم میتونی یک کار دیگر هم برام انجام بدی، من خجالت می‌کشم؟


🔹گفتم: چه کاری؟


🔹گفت: رو به نجف وایستا و به آقا بگو که علی غلط کرد. قول می‌ده دیگه لب به مشروب نزنه، قول می‌دم.


🔹من هم همین کار رو براش انجام دادم و رفتم منزل...


🔹او توبه حقیقی کرد…


🔹علی گندابی مدتی را در کربلا بود. سپس راهی نجف شد. آرام آرام به آیت الله میرزای شیرازی نزدیک شد و ملازم او گشت. زمانی رسید که میرزای شیرازی که وارد حرم می‌شد اگر علی نبود صبر می‌کرد تا علی بیاد و بعد مشغول اقامه نماز جماعت می‌شد.


🔹یک روز جمعه به میرزا خبر دادند که یکی از علما به رحمت خدا رفته است. میرزا دستور داد که زیر پای زایرین قبری را حاضر کنند ، در همین دالان باب قبله فعلی. بعد گفت که جنازه را بیاورید تا بین دو نماز ، نماز میت را بخوانیم و او را دفن کنیم.


🔹نماز اول که تمام شد گفتند، آن عالم دوباره قلبش به کار افتاده است.


🔹میرزا فکری کرد و گفت روی قبر را نپوشانید. حتما رازی و حکمتی در این مطلب نهفته است. نماز دوم هم تمام شد. افراد آمدند خدمت میرزا و گفتند، آقا میرزا، علی گندابی سر از سجده بلند نمی کند آمدند هر چه کردند سر بلند نکرد. تکانش دادند و متوجه شدند که از دنیا رفته است ...


🔹... و معلوم شد حکمت قبر کنده شده و دعای علی در سجده آخر نمازش.


❓حال سوال اینجاست که علی گندابی چه کرده بود که خدا دستش را گرفت؟ شاید یکی از موارد ؛ غیرت او بود


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۷ ، ۱۳:۵۴
researcher Quranic

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۴۴
researcher Quranic

دست بر سینه نهــــاده همه تعظیم کنید 

مادری دست به پهلو به حرم می آید...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۴۲
researcher Quranic

💠راهکار تبدیل تصویر یا pdf (اسکن شده) به متن فارسی و ورد💠


🔸برای اینکار نرم افزار هایی با نام OCR Scanning Tools وجود دارن که هدفشون تشخیص حروف در تصویر (Optical Character Recognition) و تبدیل اون به یک متن پیوسته است؛ اما بیشتر این نرم افزار ها یا از زبان فارسی پشتیبانی نمیکنن یا خروجی قابل قبولی بهمون نمیدن.🔸


گوگل با ابزار 🔹Google Docs🔹 امکانی فراهم کرده که شاید در وهله اول به چشم نیاد، اما پشتیبانی عالی از زبان فارسی داره و اینکار رو بخوبی برامون انجام میده، در ادامه روش کار توضیح میدم.


1⃣مرحله اول : آپلود تصاویر در Google Drive


گوگل درایو باز کنید، یک فولدر داخلش ایجاد کنید و تمام تصاویر یا فایل های اسکن شده خودتون رو آپلود کنید.


تصاویر سند بارگزاری شده!



📌نکته : اگر فایلتون PDF هست میتونید با استفاده از نرم افزار های خوندن PDF یا ابزار های آنلاین مثل این سایت خروجی JPG بگیرید.


2⃣مرحله دوم : باز کردن تصاویر در Google Docs


روی تصاویر کلیک راست کنید و از منو Open With -> Google Docs رو انتخاب کنید.


3⃣مرحله سوم : گرفتن خروجی متنی


شما به صفحه ای هدایت میشید که در بالای صفحه تصویر آپلود شده و در پایین متن قابل ویراش و جستجو آماده است.


حالا میتونید از منو File -> Download as خروجی مورد نظرتون (docx، txt و ... ) رو هم انتخاب و دانلود کنید.


و تمام!✅




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۰۸
researcher Quranic

 

↙پیشنهاد دانلود  📚کتاب "اینک شوکــــــران"

براساس زندگینامه "شهید منوچهر مدق"

دریافت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۰۳
researcher Quranic
حج نرفتیم ولے ، یڪ لڪ لبیڪ حسیـن
از همین جا ڪه بگوییم خدا مےآید

رخٺ احرام نبستہ همہ محرِم شده ایم
خودمانیم سیاهے چہ بہ ما مےآید

#یاسیدالشهدا🌷
#حی‌علی‌العزاکه‌محرم‌رسیده‌اسٺ🏴
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۷ ، ۱۳:۴۴
researcher Quranic

‌‌

من اما هر سال

آخر ذی الحجه که می رسد

پشت سرت راه می افتم

و تا خود عاشورا می دوم ...


اما هیچ وقت

به گرد قدم های کاروانت هم نمی رسم

با من چه باید بکنی سید الشهدا جان

که هر سال دستم خالی تر است و

پای رفتنم ناتوان تر ...


محرم که می آید

صدای زنگ شتران کاروانت

که در گوشم می زند

کسی در من انگار فریاد می زند

کسی مرا به هجرت می خواند

شما را به خدا بیایید

نشانی دیارتان را هم به من بدهید آقا

#سید_الشهدا_جان❤️

#السلام_علیک

#یااباعبدللــــــــه

#الحسینـــــــــ♥ــــــــ


🌱🌱🌱🌱🌱


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۷ ، ۱۳:۵۱
researcher Quranic