پله پله تا ملاقات خـــــدا

نسیم کوی جـــانــــــــــان است قرآن                   شمیم عطر رحمان است قرآن......

پله پله تا ملاقات خـــــدا

نسیم کوی جـــانــــــــــان است قرآن                   شمیم عطر رحمان است قرآن......

سلام به همه ی همتون خصوصا اون هایی که گل های بهشتن! از این که این وبلاگ روانتخاب کردین ممنون😍
اینجا و دراین وبلاگ مطالب مذهبی با موضوعات مختلف قرار میگیره...امیدوارم خوشتون بیااد همچنین منتظر نظرات گرم و سازنده تون هستم... سپاس از همراهیتون

بایگانی

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است


📚ایستگاه مطالعه

📎زندگینامه شهید محمد هادی ذوالفقاری



دریافت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۷ ، ۱۴:۰۵
researcher Quranic

💠داستانک:


🔹شب اول محرم بود. شیخ حسن رفته بود به یکی از دهات اطراف همدان برای روضه خوانی، هنگام برگشت قدری دیر کرده بود و درب دروازه شهر را بسته بودند. نه امکان برگشت به ده را داشت و نه صبر بر پشت دروازه، در زد، متوجه شد علی گندابی در حال مستی قداره بسته پشت در مشغول داد و فریاد است. چاره ای نبود، مجدد در زد، در باز شد وقتی چشم علی گندابی به شیخ افتاد گفت آشیخ حسن این وقت شب اینجا چه میکنی؟


🔹گفتم: رفته بودم ده روضه بخونم.


🔹گفت: شما هم مسخره کردین هر روز روضه روضه روضه.


🔹گفتم: علی امروز با همه وقتا فرق میکنه.


🔹گفت: چه فرقی میکنه؟


🔹گفتم: امشب شب اول محرمه. تا علی این را شنید با سر به در و دیوار کوبید و تکرار کرد، علی محرم آمد و تو مشروب خوردی.ای بی‌حیا!


🔹پس از چند دقیقه رو به من کرد و گفت باید همین الان برام روضه بخونی. چون مست بود نمی خواستم براش روضه بخونم، اما هر چه کردم نشد. تهدید کرد. در آخر گفتم منبــــــر ندارم. دیدم خم شد و گفت بشین روی کمر من و بخون.


🔹چاره ای نبود نشستم و شروع کردم به مقدمه خواندن.


🔹ناگهان با عصبانیت بلند شد و فریاد زد معطلم نکن مستقیم برو در خونه قمر منیر بنی هاشم ابوالفضل العباس(ع).


🔹بگو علی اومده. من هم شروع کردم.


🔹ای اهل حرم میر و علمدار نیامد، سقای حسین سید و سالار نیامد


🔹دیدم که هی بالا و پایین میرم، دقت کردم دیدم علی گندابی مست لایعقل داره به پهنای صورت اشک می‌ریزه و التماس می‌کنه.


🔹خلاصه روضه که تمام شد بلند شد اشکاشو پاک کرد و از من تشکر کرد و گفت: ممنونتم میتونی یک کار دیگر هم برام انجام بدی، من خجالت می‌کشم؟


🔹گفتم: چه کاری؟


🔹گفت: رو به نجف وایستا و به آقا بگو که علی غلط کرد. قول می‌ده دیگه لب به مشروب نزنه، قول می‌دم.


🔹من هم همین کار رو براش انجام دادم و رفتم منزل...


🔹او توبه حقیقی کرد…


🔹علی گندابی مدتی را در کربلا بود. سپس راهی نجف شد. آرام آرام به آیت الله میرزای شیرازی نزدیک شد و ملازم او گشت. زمانی رسید که میرزای شیرازی که وارد حرم می‌شد اگر علی نبود صبر می‌کرد تا علی بیاد و بعد مشغول اقامه نماز جماعت می‌شد.


🔹یک روز جمعه به میرزا خبر دادند که یکی از علما به رحمت خدا رفته است. میرزا دستور داد که زیر پای زایرین قبری را حاضر کنند ، در همین دالان باب قبله فعلی. بعد گفت که جنازه را بیاورید تا بین دو نماز ، نماز میت را بخوانیم و او را دفن کنیم.


🔹نماز اول که تمام شد گفتند، آن عالم دوباره قلبش به کار افتاده است.


🔹میرزا فکری کرد و گفت روی قبر را نپوشانید. حتما رازی و حکمتی در این مطلب نهفته است. نماز دوم هم تمام شد. افراد آمدند خدمت میرزا و گفتند، آقا میرزا، علی گندابی سر از سجده بلند نمی کند آمدند هر چه کردند سر بلند نکرد. تکانش دادند و متوجه شدند که از دنیا رفته است ...


🔹... و معلوم شد حکمت قبر کنده شده و دعای علی در سجده آخر نمازش.


❓حال سوال اینجاست که علی گندابی چه کرده بود که خدا دستش را گرفت؟ شاید یکی از موارد ؛ غیرت او بود


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۷ ، ۱۳:۵۴
researcher Quranic